❤خدا برای ما کافیست❤
درباره وبلاگ


من نیز انسانی میرایم چون همگان، زاده ی نخستین هستیِ از خاک سرشته. به گاه ولادت، من نیز از هوایی که همگان در آن دم می زنند، تنفس کردم بر زمینی فتادم که جمله ی ما را به یکسان پذیرا می شود، و گریه ، چون همگان نخستین فغانم بود. هیچ پادشاهی را آغاز هستی جز این نبوده است: همگان به یک سان به زندگی اندر وبه یک گونه از آن به در می شوند. negarak19986@yahoo.com

پيوندها
وطنم ایـــران
چشم های تو
شـور شیـدایی
ღ♥ღردپای عشق ღ♥ღ
•●♥ღ عشــقــ خــــــدا ღ ♥●•
دوستانه
fluid aster
ردیاب ماشین
جلوپنجره اریو
اریو زوتی z300
جلو پنجره ایکس 60

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ❤خدا براي ما كافيست❤ و آدرس خدا.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 24
بازدید هفته : 141
بازدید ماه : 141
بازدید کل : 33832
تعداد مطالب : 27
تعداد نظرات : 90
تعداد آنلاین : 1

دختر گلفروش

Online User
نويسندگان
نگار

 
شنبه 10 فروردين 1392برچسب:, :: 10:17 :: نويسنده : نگار

 

 

نگار نگاشت:

خدا جون ممنون هنوز نيگام ميكنيــ

 

+:عكسي كه گذاشتم حديث امام باقر(ع) هسش...

چون قالب به هم ميريخت كوچيك گذاشتمش برا اندازه بزرگ تر "ايــنجا" كليكـــ كنينـ...

التمااااس دعاااا*

 
سه شنبه 6 فروردين 1392برچسب:, :: 21:3 :: نويسنده : نگار

نگار نگاشت:

امروز از تو میهراسم

از تو آری از تو.

از اینکه دوباره تمام آرزو هایم را نقش برآب کنی.

از این هجوم بی منطقت میترسم...

از سکوتت ....

تنگ شدنت ...

و از بی خیالیت

میترسم.

زندانیت میکنم

در حصار دلیل.

با زندان بانی به نام عقل.

او میداند چه طور از حیله هایت بگریزد.

من زندان بان خوبی نبود.

من نمیدانست در پس سادگیت چ فریب ها پنهان است.

آری دل  دیوانه!

امروز زندانیت میکنم

زندانی اَبـــَد...


 

آخرین خواسته هم درکار نیست ...

میترسم چیزی بخواهی که از راه او دورم کند...

آری دل دیوانه!!

من با دلیل خدایم  را دوست دارم .

و با منطق عاشقش  شده ام.

 

خداحافظ زندانی !!

خداحافظ دل دیوانه!!

14 سال با هم بودیم 

اما حالا...

باید بروی!
 

 
چهار شنبه 30 اسفند 1391برچسب:, :: 19:21 :: نويسنده : نگار

نگار نگاشت:

  ما را ببین چه سرد و پر از درد مانده ایم

 

  اینک بهار آمده مارا چ فایده؟؟

 

 

 

ما خسته از نبودن عشقیم و دوستی

 

  گیرم نگار آمده مارا چ فایده ؟؟؟

 

 

ما ارزش نهنگ ندانسته ایم وای

  اینک  که مار آمده ما را چ فایده؟؟

 

با عشق او تمام زمستان بهاری است

گیرم بهار آمده مارا چ فایده؟ 

  

 

نگار کبیریان(بهار 1392)

 

 

نگار بعد نگاشت:

این کوچولو گم شدهـــ

(برای سایز بزرگ عکس روی عکس کلیـــک کنــید.)