❤خدا برای ما کافیست❤
درباره وبلاگ


من نیز انسانی میرایم چون همگان، زاده ی نخستین هستیِ از خاک سرشته. به گاه ولادت، من نیز از هوایی که همگان در آن دم می زنند، تنفس کردم بر زمینی فتادم که جمله ی ما را به یکسان پذیرا می شود، و گریه ، چون همگان نخستین فغانم بود. هیچ پادشاهی را آغاز هستی جز این نبوده است: همگان به یک سان به زندگی اندر وبه یک گونه از آن به در می شوند. negarak19986@yahoo.com

پيوندها
وطنم ایـــران
چشم های تو
شـور شیـدایی
ღ♥ღردپای عشق ღ♥ღ
•●♥ღ عشــقــ خــــــدا ღ ♥●•
دوستانه
fluid aster
ردیاب ماشین
جلوپنجره اریو
اریو زوتی z300
جلو پنجره ایکس 60

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ❤خدا براي ما كافيست❤ و آدرس خدا.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 30
بازدید هفته : 119
بازدید ماه : 119
بازدید کل : 33810
تعداد مطالب : 27
تعداد نظرات : 90
تعداد آنلاین : 1

دختر گلفروش

Online User
نويسندگان
نگار

 
پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, :: 16:53 :: نويسنده : نگار

 تصاوير زيباسازی TopBloger.com تصاویر زیباسازی وبلاگ

روزي يک مرد با خداوند مکالمه اي داشت: 'خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلي هستند؟

 

 

خداوند او را به سمت دو در هدايت کرد و يکي از آنها را باز کرد،

 

 

 

مرد نگاهي به داخل انداخت، درست در وسط اتاق يک ميز گرد بزرگ وجود داشت 

 

که روي آن يک ظرف خورش بود،

 

که آنقدر بوي خوبي داشت که دهانش آب افتاد،

 

افرادي که دور ميز نشسته بودند بسيار لاغر مردني و مريض حال بودند،

 

به نظر قحطي زده مي آمدند،

 

آنها در دست خود قاشق هايي با دسته بسيار بلند داشتند

 

که اين دسته ها به بالاي بازوهايشان وصل شده بود

 

و هر کدام از آنها به راحتي مي توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند

تا قاشق خود را پر نمايند، اما از آن جايي که اين دسته ها از بازوهايشان بلند تر بود،

 

 

نمي توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند.

مرد با ديدن صحنه بدبختي و عذاب آنها غمگين شد،

خداوند گفت: 'تو جهنم را ديدي، حال نوبت بهشت است'،

آنها به سمت اتاق بعدي رفتند و خدا در را باز کرد،

آنجا هم دقيقا مثل اتاق قبلي بود،

 

يک ميز گرد با يک ظرف خورش روي آن و افراد دور ميز،

آنها مانند اتاق قبل همان قاشق هاي دسته بلند را داشتند،

ولي به اندازه کافي قوي و چاق بوده، مي گفتند و مي خنديدند،

مرد گفت: 'خداوندا نمي فهمم؟!'،

خداوند پاسخ داد: 'ساده است، فقط احتياج به يک مهارت دارد، مي بيني؟

اينها ياد گرفته اند که به يکديگر غذا بدهند،

در حالي که آدم هاي طمع کار اتاق قبل تنها به خودشان فکر مي کنند!'

هنگامي که موسي فوت مي کرد، به شما مي انديشيد،به شما فکر مي کرد، هنگامي که محمد وفات مي يافت نيز به شما مي انديشيد،

گواه اين امر کلماتي است که آنها در دم آخر بر زبان آورده اند،

اين کلمات از اعماق قرون و اعصار به ما يادآوري مي کنند

که "يکديگر را دوست داشته باشيد"،

که به همنوع خود مهرباني نماييد،

که همسايه خود را دوست بداريد،

زيرا که 

                    "هيچ کس به تنهايي وارد بهشت خدا نخواهد شد. "

 

 

 

نگارنگاشت:  از ايميل بسيار زيباي آقا حميد بي نهايت ممنونم

خيلي چيزهارو يادم آوورد ...

 

 

 

 

 

 

 

داد درویشی از سر تمهید
 

                                       سرقلیان خویش را به مرید

گفت که از دوزخ ای نکوکردار

                                        قدری آتش به روی آن بگذار

بگرفت و ببرد و باز آورد

                                        عِقدِ گوهر ز دُرجِ راز آورد

گفت که در دوزخ هر چه گردیدم

                                        درکات جحیم را دیدم

آتش و هیزم و زغال نبود

                                        اخگری بهر اشتعال نبود

هیچ کس آتشی نمی افروخت

                                        زآتش خویش هر کسی می سوخت!

 

 

 

 دعا كنين لفطن!!! تصاوير زيباسازی TopBloger.com تصاویر زیباسازی وبلاگ

 

 

 
جمعه 8 دی 1391برچسب:, :: 15:20 :: نويسنده : نگار

رسيده‌ام به خدايی كه اقتباسي نيست 
شريعتي كه در آن حكم‌ها قياسي نيست

خدا كسي ست كه بايد به ديدنش بروي
خدا كسي كه از آن سخت مي‌هراسي نيست.

به «عيب پوشي » و « بخشايش» خدا سوگند 
خطا نكردن ما غير ناسپاسي نيست


به فکر هیچ کسی جز خودت مباش ای دل 
كه خودشناسي تو جز خدا شناسي نيست

دل از سياست اهل ريا بكن،خود باش 
هواي مملكت عاشقان سياسي نيست

 

فاضل نظري

 

نگار نگاشت:

برام دعا كنين لطفا...!

 
8 دی 1391برچسب:, :: 14:22 :: نويسنده : نگار


خدایا؛

«تو»؛
آن مشترک مورد نظری هستی؛
که همیشه در دسترسی


نگار نگاشت:

اگر روزی

شماره ات را فراموش کردم 

باز بیادم بیار


کوچکی ام را به بزرگی ات ببخش خــُدا

گاهی میان رنگارنگی زمین گم میشوم

یادم میرود

آسمان

آرزوی دیرینه ام بوده است

پرواز را این روزها از یادبرده ام!!

"دانه ها فریبکارند"


آسمان آبی ام را میخواهم

ماه  را

ستاره ها را

نور را

"تو را میخواهم"


رَهــآیــَـمــ نــَـکــُـنــــ

 
8 دی 1391برچسب:, :: 14:22 :: نويسنده : نگار

         

و اذ قال ابرهيم لابيه آزر أتتخذ أصناما آلهة إنى أراك و قومك فى ضلال مبين

و زمانی که ابراهیم به پدرش آزر گفت:

آیا بتان را به خدایی میگیری؟؟؟


و كذلك نرى إبرهيم ملكوت السماوات و الارض

و این چنین ملکوت آسمان و زمین را به ابراهیم نمایاندیم

و ليكون من الموقنين

تا از اهل یقین باشد

فلما جَنَ عليه اليل

چون شب برا او پرده افکند

رءا كوكبا

ستاره ای را دید

قال هذا ربى

گفت : این پروردگار من است

فلما أفل

وقتی که ناپدید شد

قال لا أحب الآفلين

گفت: افول کنندگان را دوست ندارم

فلما رءا القمر بازغا

وقتی ماه را درخشان دید

قال هذا ربى

گفت: این پروردگار من است

فلما أفل قال لئن لم يهدنى ربى لاكونن من القوم الضالين

وقتی افول کرد

گفت:اگر پروردگارم مرا هدایت نکند قطعا از گروه گمراهان خواهم بود


فلما رءا الشمس بازغة

و هنگامی که خورشید را درخشان دید

قال هذا ربى

گفت: این پروردگار من است

هذا أكبر

این بزرگ تر است

فلما أفلت قال يقوم إنى برىء مما تشركون

و وقتی افول کرد گفت: قطعا از آنچه شریک خدا قرار میدهید بیزارم

 

إنى وجهت وجهى للذى فطر السماوات و الارض

حنيفا و ما أنا من المشركين

به راستی من روی آوردم

به سوی کسی که آسمان ها و زمین را حقگرایانه پدید آورد

و من از مشرکان نیستم


 و حاجه قومه

و قومش با او ستیز کردند

قال أتحاجونى فى الله

گفت: آیا با من درباره ی خدا ستیز میکنید؟؟!!

و قد هدان

در حالی که او مرا هدایت کرده است

و لا أخاف ما تشركون به

 و من از آنچه همتای او قرار میدهید نمیترسم

إلا أن يشاء ربى شيا

جز آنچه که پروردگارم بخواهد

وسع ربى كل شىء علما

دانش پروردگارم همه چیز را فرا گرفته است

أفلا تتذكرون

پس آیا پند نمیگیرید؟؟؟





نگار نگاشت:
اگر راهنماییم نکنی گمراه میشوم
در این دنیا و دام هایش
رهایم نکن خدا
 
8 دی 1391برچسب:, :: 14:22 :: نويسنده : نگار

من رؤیایی دارم، رؤیای آزادی

رؤیای یک رقصه بی وقفه از شادی

من رؤیایی دارم، از جنسِ بیداری
رؤیای تسکینِ این دردِ تکراری

دردِ جهانی که از عشق تهی می شه
دردِ درختی که می خشکه از ریشه

دردِ زنایی که محکومِ آزارن
یا کودکانی که تو چرخه ی کارن

تعبیرِ این رؤیا درمونِ دردامه
درمونِ این دردا تعبیرِ رؤیامه
رؤیای من اینه: دنیای بی کینه
دنیای بی کینه، رؤیای من اینه


من رؤیایی دارم، رؤیای رنگارنگ
رؤیای دنیایی سبز و بدونِ جنگ

من رویایی دارم که غیر ممکن نیست
دنیایی که پاکه از تابلوهای ایست

دنیایی که بمب و موشک نمیسازه
موشک روی خواب کودک نمی ندازه

تو دنیای رؤیام زندونا تعطیلن
آدم ها به جرمِ پرسش نمی میرن

تعبیرِ این رؤیا درمونِ دردامه
درمونِ این دردا تعبیرِ رؤیامه
رؤیای من اینه: دنیای بی کینه
دنیای بی کینه، رؤیای من اینه

 
8 دی 1391برچسب:, :: 14:22 :: نويسنده : نگار
 

نگار نگاشت:

ای کاش عاشق کسی بشوم که فوق العاده است

ای کاش آنقدر پر توقع بشوم که هیچ چیز جز بزرگیش عاشقم نکند
 
چه کنم که درگیر زمینم و دلتنگ زمینیان...



دلتنگ آدم های کوچک
 
آدم های فانی
 
دلتنگ جسم های خاکیم نکن خــدا



عاشقــَــم بکن
 
عاشقـِ کسی
 
که آفریننده ی تمام عشق هاست

عاشقـــی طلوع نور در تمام لحظه هاست

عاشقـــی شقایقی است

سرخ و پاک

عاشقـــی لحظه لحظه دلسپردن است


عاشقــی سرود جویبار

عاشقــی شکوه کوهسار

عاشقــی  همان نفس نفس زدن

عاشقـی دیدن "تو" در تمام لحظه هاست


نگار نظم نگاشت:

عشقــ هر کجا روم کنار من

عشقــ حس خوب و بیقرار من

عشقــ بودنت میان لحظه هاست

عشقــ اشک عاشقان به گونه هاست





ایمانتان ابراهیمی
تسلیمتان اسماعیلی ،
ترنمتان داوودی،
صبرتان ایوبی ،
عیـــــــــــدتــان مبارکـــ



التماس دعا ســـِفــآرشــی


 
8 دی 1391برچسب:, :: 14:22 :: نويسنده : نگار

نگار نگاشت:

میان لحظه های  من سکوتی سرد پنهان است

میان خنده ام شاید هزاران درد پنهان است

 

میان موج احساسم  صدای ناله پیچیده

کدامین ساحل آرام؟؟ دلم از صخره رنجیده

 

میان لحظه ی شادی  درونم جنگ بر پاشد

صدای خنده ام  طبلی است از جنگی که  غوغا شد

 

من از  این شادی بی تو از این احساس میترسم

من از دوری ز  معبودم تمام عمر در رنجم

 

تمام عمر خندیدن ،بدون بودنت رنج است

اگر تو مرگ فرمایی برایم بهتر از گنج است

 

ببین دستان احساسم  پر از خالیست  ای رحمان

ببین من عشق میخواهم  که دردم را کند درمان

 

در این تاریکی و ظلمت که احساسم ترک برداشت

بدنبال تو ام ای نور، رهم بنما به سوی راست

 

 

 

 

 

 

 
8 دی 1391برچسب:, :: 14:22 :: نويسنده : نگار


نگار نگاشت:

موج گشته ام کنون مثل موج بی قرار

مثل موج بی سکون مثل موج در فرار

کاش قلب  کوچکم خانه ی ماه خانه ی تو بود

کاش برکه میشدم  گرچه بی سرود

من شبیه موج پر سرود و پر تلاتمم

با غرور خود در میان جهل خود گمم

برکه  گرچه بی سرود و بی غوغااست

در دلش ولی  ماه آسمان پیداست

گرچه در زمین برکه بیکس و بسی تنهاست

گرچه در میان رنگ و نور برکه بی ریاست

گرچه برکه در دل زمین نشسته است

در دلش  ولی ماه خانه کرده است

کاش برکه میشدم خدا تا که در دلم

ماه میشدی و من عاشق تو میشدم


نگار نگاشت:

خدایا از آدم ها خسته ام و شاید بیش از همه دلگیرم خودم باشد...

دوستت دارم

میدانم که میدانی


فقط ...

اگر جایی لغزیدم

دستم را رها نکن



دستم را بگیر خدا

دارم میشکنم

آغوشت را میخواهم....



 
8 دی 1391برچسب:, :: 14:22 :: نويسنده : نگار




ميدوني سوختن يعني چي آقاي مسئول؟؟؟

ميفهمي درد يعني چي؟؟

ميفهمي و باز مي خندي؟؟؟


نگار نگاشت:

ببخشيد دير اومدم

ولي اومدم

تا به كوچكترين وظيفم در قبال كسايي كه مث خودم حق سلامتي و درس خوندن دارن عمل كنم...

و به بعضيا بفهمونم:

سوختن  آرزوهاي يه انسان لبخند زدن نداره...

مسئول بودن هم  معنيش لبخند زدن نيست ...



+: عكس  لبخند جناب مسئول رو نذاشتم چون "آتيشم ميزنه"

 
8 دی 1391برچسب:, :: 14:22 :: نويسنده : نگار


يك نقطه بيش فرق رجيم و رحيم نيست

از نقطه اي بترس كه شيطانيت كنند...


وقتي رسيدي به اون نقطه ها بيا سرخط

به حرف معلمت گوش بده

يادت نيس چي ميگفت:

"توبه دري دارد که پهناي آن به اندازه وسعت مشرق تا مغرب است

و تا خورشيد از مغرب طلوع نکند، اين در بسته نمي شود."

.............................................................................................................


 

گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌کنم …

گفتی: فانی قریب

     .:: من که نزدیکم (بقره/۱۸۶) ::.

 

گفتم: تو همیشه نزدیکی؛

من دورم… کاش می‌شد بهت نزدیک بشم …

گفتی: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا

و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال

     .:: هر صبح و عصر،

پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/۲۰۵) ::.

 

گفتم: این هم توفیق می‌خواهد!

گفتی: ألا تحبون ان یغفرالله لکم

     .:: دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/۲۲) ::.

 

گفتم: معلومه که دوست دارم منو ببخشی …

گفتی: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه

     .:: پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه کنید (هود/۹۰) ::.

 

گفتم: با این همه گناه… آخه چیکار می‌تونم بکنم؟

گفتی: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده

     .:: مگه نمی‌دونید خداست که توبه رو از بنده‌هاش قبول می‌کنه؟! (توبه/۱۰۴) ::.

 

گفتم: دیگه روی توبه ندارم …

گفتی: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب

     .:: (ولی) خدا عزیزه و دانا، او آمرزنده‌ی گناه هست و پذیرنده‌ی توبه 

(غافر/۲-۳ ) ::.

 

گفتم: با این همه گناه، برای کدوم گناهم توبه کنم؟

گفتی: ان الله یغفر الذنوب جمیعا

     .:: خدا همه‌ی گناه‌ها رو می‌بخشه (زمر/۵۳) ::.

 

گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو می‌بخشی؟

گفتی: و من یغفر الذنوب الا الله

     .:: به جز خدا کیه که گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/۱۳۵) ::.


 

گفتم: نمی‌دونم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم!

آتیشم می‌زنه؛ ذوبم می‌کنه؛ عاشق می‌شم! …  توبه می‌کنم

گفتی: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین

     .:: خدا هم توبه‌کننده‌ها و هم اونایی که پاک هستند رو دوست داره (بقره/۲۲۲) ::.

 

ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرک

گفتی: الیس الله بکاف عبده

     .:: خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟ (زمر/۳۶) ::.

 

گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیکار می‌تونم بکنم؟

گفتی:یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة

و اصیلا هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم

من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنین رحیما

.:: ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خودش و فرشته‌هاش

بر شما درود و رحمت می‌فرستن تا شما رو از تاریکی‌ها به سوی روشنایی بیرون بیارن .

                              خدا نسبت به مؤمنین مهربونه (احزاب/۴۱-۴۳)

...............................................................................................................................................................................

خدايا ببخش ...

توبه ...

ببخش خدا جون...

منـــ بهــ خـــودَم بــَد كــَردَم

كمكم كن...

"اعذو بالله من الشيطان الرجيم"

...............................................................................................................................................................................

دعا كنين موفق بشم...

 
8 دی 1391برچسب:, :: 14:22 :: نويسنده : نگار

نگار نگاشت:

دوباره جنگ برپا شد

دوباره جنگ اين غوغا

دوباره جنگ من با من

در اين شب ، اين شب يلدا


دوباره جنگ بر پا شد

دوباره چشمِ دل كور است

دوباره يك شب يلدا

شبي كه تا سحر دور است


در اين جنگ پر از كينه

سلاح  عشق ايمان است

ميان جنگ من با من

اميدم لطف يزدان است


لب احساس من تشنه

گلوي مهر خشكيدَست

فرات عاشقي آنسو

به دست لشكر كينَست


ميان اين همه وحشت

كسي من را فراخواند

صداي دعوتش من را

به سوي نور ميخواند


به امر آن امام عشق

سلاح من نمازم شد

براي جنگ با باطل

خدايم تكيه گاهم شد


اين شعر يه جورايي خيلي داغه ..

ديشب گفتمش

تو سياهيِ يه شب ، اونم  يلدا

ميون جنگ ...

دعا كنيد ...

جنگ همچنان ادامه دارد...


تــــــوجـــهـــ:

سلام به همه ي دوستاي گلم :

با اجازتون از اين به بعد داخل اين آدرس آپ ميكنم:

hasbiallah.lxb.ir

چون ديگه از امكانات افتضاح بلگفا خسته شدم

اعتراض:

يني چي نميشه لينك مستقيم داد از اين وبلاگ به لوكس بلاگ ؟؟؟


راستي دوستان رفتين اون وبلاگ حتما داخل نظر خواهي شركت كنين

ممنون